آنها چيز زيادي از ما نمي‌خواهند

 سرو ابركوه

هر وقت به موزه مي‌روم، با ديدن بخشي از تاريخ در اين محيط رازآلود و خاموش، به‌سرعت آرزو مي‌كنم: كاش مي‌شد ارابه‌هاي زمان را به عقب مي‌راند، در آن دور‌ها هم مي‌بود و مي‌ديد كه زندگي در عصرهاي گذشته به چه شكلي و با چه ظرايفي جريان داشته است؟ شايد بارها براي همه‌ي ما پيش آمده كه از خود بپرسيم: گذشته‌ي دور ما چيست؟ گذشتگان و نياكان ما چه كساني بودند و روزگار را به چه شكل سر مي‌كردند؟
تصورش را بكنيد! اگر از هر دوره‌اي، فردي مي‌توانست در زمان ما هم حضور ‌داشته باشد، چقدر حرف‌هاي تازه و ناشنيده بر زبان مي‌آورد كه در هيچ كتاب و دفتري نيامده بود و ما چقدر دلمان مي‌خواست كه شنونده‌ي آن قصه‌ها و روايت‌هاي ناب باشيم و از شنيدن و دركش لذت ببريم. به‌راستي براي ما ارزشمند نبود؟ باورم اين است: وقتي در فرهنگ‌مان جايگاهي سزاوارانه براي پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌هايمان قايل هستيم و بسيار عزيزشان مي‌داريم؛ آن‌ها هم همين گونه مي‌شدند، چه‌بسا عزيزتر و ارجمندتر! 
خواستم بگويم: اگر تحقق اين آرزوي رؤيايي ما، در نظام الهي ظاهراً امكان‌پذير نمي‌نمايد و در خلقت بي‌نقص خداوند جايي ندارد؛ اما همچنان مي‌توان فراوان گواهي‌هاي ارزشمند ديگري را يافت كه با مشاهده و دقت در آنها، به اندازه شنيدن همان روايت‌هاي ناب لذت ببريم، در فكر فرو رويم و ستايش كنيم.


و درختان كهنسال از جمله‌ي آن گواهي‌ها هستند ...
از اينكه ماندگاري اين درختان ديرينه، بسيار شگفت‌آور و اعجاب‌انگيز است و براي حضور ديرپايشان مي‌توان دلايل و شواهد پرشماري ارايه كرد ، شكي نيست. اما نگاه و رويكرد سطور پيش رو، از منظر ديگري است؛ از منظري كه درختان كهنسال را، شاهدان زنده ولي بي‌زبان تاريخ مي‌بيند. كافي است، براي لحظه‌اي چشمان‌مان را بربنديم و به همراه اين ديرينگان سبزپوش، به دل تاريخ نقب زنيم؛ كيست كه باور نكند اين آفرينندگان ناهمتا و ارزشمند، در كنار خود چه اندازه شورها و عشق‌ها، جنگ‌ها و صلح‌ها، آتش‌ها و خرمي‌ها، خرابي‌ها و آبادي‌ها، سرماها وگرماها و سيل‌ها و خشكسالي‌ها ديده‌اند؟ آيا تجسم مردان و زنان كوچك و بزرگي كه در اين صدها و گاه هزاران سال، در كنار آن‌ها آرام گرفته‌اند و رازهاي سر به مهر خويش را به اين ايستادگان بردبار گفته‌اند، دشوار است؟ و اصلاً چرا نتوان تصور كرد كه آن‌ها، همه‌ي بزرگان و مشاهير ما را ديده‌اند ... و همه‌ي امام‌زاده‌ها را‌، بوعلي‌سيناها، حافظ‌ها، فردوسي‌ها و ... را خوب مي‌شناسند.


اما از آن سو، با وجود تحمل همه‌ي گرماها و سرماهاي طاقت‌فرسا، توفان‌ها و زلزله‌ها ... چه ماندني كرده‌اند. با اين همه رنج و ايستادگي، فرزندان زيادي را از ريشه و بذر خود جدا و ارزاني‌مان ساختند و در اين تقديم، چه سخاوت و صبري پيشه كردند. جالب آنكه قسمتي از اين سخاوت را به كاغذ رهنمون ساخته تا زبان و شعور آن‌ها به گونه‌اي ديگر براي ما جاري شود ...
افسوس كه قدرشناس نيستيم؛ افسوس كه اين‌همه سخاوت و بردباري آنها را در نيافتيم. در گوشه و كنار و جاي جاي اين مرز و بوم، از بلنداي البرز و زاگرس تا سواحل بي‌انتهاي لوت حضور دارند، امّا اغلب ما آنها را نمي‌بينيم و حرمت نمي‌نهيم. غافل از اينكه چه بسيارند مردمي در جهان كه آرزوي داشتن فقط يكي از آن‌ها را دارند.
واپسين كلام آنكه اين كهنسالان راست‌قامت و سبزپوش تاريخ، چيز زيادي از ما نمي‌خواهند، فقط مواظبتي كه شايسته‌ي آن‌ها باشد و احترامي درخور براي فرزندان نجيب‌شان. همين.

      عزيزشان بداريم ...

دكتر محمّد متيني‌زاده